سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ویژه ( انفجار بمب در کانون )

((رهپویان وصال به وصال رسیدن))

سلام /
 یادم به شنبه می افته مو به تنم سیخ میشه !
چه شبی بود ... بچه های واحد دانش آموزی مثل همیشه قرار می گذاشتن و با هم دیگه می رفتن توی مراسم شرکت می کردن ... اون شب مثل شبهای دیگه نبود .... 3 تا 4 نفر از بچه آخر حسینیه بودن ... وای خبر نداشتن که قرار امشب چند تا کبوتر پرواز کنن برن توی آسمون .... آقا سید دم از امام زمان گرفت .... مراسم حال و هوای خاصی داشت ... ناگهان مردم ، نه عاشقان امام حسین همین که خواستن سینه زنی و دم دوم را شروع کنند .
دیدن که گلهایی روی زمین پر پر شده و مردمی دارن از درد آه و ناله می کنن

بگذریم از اون وضعی که آدم یادش به ظهر عاشورا می افتاد ... چند لحظه ای نگذشت که نیروهای امدادگر کانون رسیدن و به خاموش کردن آتش و انتقال مصدومین مشغول شدند ... یک لحظه دیدم که سر از بیمارستان نمازی شیراز سر در آوردم .... همون موقع موبایلم هی زنگ می خورد و بچه ها از احوال یک دیگه می پرسیدن ... رفتم توی بیمارستان دیدم یکی بهم سلام کرد ... وای خدا این دیگه کیه .... فکر کردم ، هی نگاش کردم دیدم وای این جواده ، یک تکش خورده بود به سرش صورتش سوخته بود ، موهاش سوخته بود و از همه مهم تر که قرار به خاطر اون عمل کنه ریه هاش دچار سوختگی شده ... سریع برای اینکه روحیش خراب نشه گفتم تو هنوز زنده ای ؟ ... گذشت و انتقالش دادن به بخش و 1 روز پیش مرخص شد
بر می گردیم به بیمارستان نمازی ... داشتم بازم می گشتم دید نبی هم روی تخت افتاده و به دستش سرم وصله ... گفتم سلام خسه نباشی یعنی تو هنوز شهید نشدی ؟
جواب داد بادنجان بم آفت نداره ... نبی هم کتفش شکسته بود

ناگهان موبایلم زنگ خورد و اسم 2 تا از بچه ها بهم دادن گفتن ببینیم توی بیمارستان هستند یا نه ؟!
آسود و سجاد رهبر ماه
هر چی گشتم ندیدمشون چون 2 تا شون توی اتاق عمل بودن ... فردا رفتیم عیادتشون ... دیدیم که سجاد دچار سوختگی ناحیه گردن ، دست و پا شده ... با مسولمون رفتیم پیشش و کلی خندوندیمش ... خدا را شکر روحیه خانوادش حرف نداشت ... خدا بهشون صبر بده


توی بیمارستان گشتیم و دنبال محمد آسوده گشتیم ... بنده خدا همون شب انفجار برده بودنش توی اتاق عمل ... از ناحیه فک دچار صدمه شده بود و فکش برگشته بود ... چند کلمه ای با اون صحبت کردیم و به سختی جواب می داد ... گفتیم شاید تحمل ما را نداره و ازش خدا حافظی کردیم .

شب بعد اسامی شهداء را اعلام کردن دیدیم 2 تا از رفیقای کوچولمون شهید شدن ، برادران انتظامی ... خدا صبر پدر و مادرشون بده ، همین 2 تا بچه داشتن که جلوی چشم باباشون مثل یک کبوتر پر کشیدنو رفتن ... خوشبحالشون پرواز کردن را بلد بودن

 

 



برای شفای مریضان و شادی روح شهداء انفجار کانون فرهنگی رهپویان وصال صلوات

(( ما زنده به آنیم که آرام نگیریم ، موجیم که آسودگی ما عدم ماست ))



نوشته شده توسط موسسه پیام وصال در چهارشنبه 87/1/28 و ساعت 11:49 عصر
نظرات دیگران()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آی بچه شیعه،تو دیگه نخواب...
آلزایمر...
هدفی که یهود هرگز به آن نخواهد رسید ( در رابطه با نسل کشی در غزه
شما رفتید و ما ماندیم ...
نتایج مسابقات فوتبال جام شهدای رهپویان وصال
تا اخرین اذان چیزی نمانده...
ایستگاه!!!
تالار گفتمان دانش آموزی
6 انفجار کانون
گزارش تصویری اعتکاف 87
شعر آقا خامنه ای (مد ظله العالی)
ویژه : نیّت شهادت
ویژه ( انفجار بمب در کانون )
[عناوین آرشیوشده]
طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ
بالا